-
زندگی...
27 خرداد 1392 12:11
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتریی از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا...
-
کودک درون من به سن بلوغ نرسیده پیر شد...
10 خرداد 1392 09:45
نمیدانم چرا اما هنوز آهنگهای نوار کاست را با یک شوق خاصی گوش میدهم.. هنوز هم دوست دارم چمدان خاک گرفته ی کنج انباری را باز کنم خیره شوم به بلوز کاموایی که یقه اش بر اثر سوختگی نارنجی رنگ شده تا یادم نرود زمانی لباسها از بزرگترها به ارث میرسید.. هنوز هم دوست دارم با بوی نفت بخاری بیدار شوم و چه لذتی داشت آن لحظه که...
-
من که میفهمم اون پدرمه...
6 خرداد 1392 09:38
مکالمه به یادماندنی نادر و سیمین در فیلم جدایی نادر از سیمین -ایشون یه دلیل برای من بیاره چرا باید تو این موقعیت پاشیم بریم خارج؟ -تو یه دلیل بیار چرا باید بمونیم؟ -من هزار تا دلیل برات میارم. -یکیشو بگو. -یکیش پدرم. من پدرمو نمیتونم ول کنم، بازم بگم! -ولی زنتو میتونی ول کنی! -من کی تو رو ول کردم؟ تو منو کشوندی...
-
این راز انسانهاست...
5 خرداد 1392 13:05
-
روز پدر مبارک...
4 خرداد 1392 07:32
به سلامتی پسر کوچولویی که پول های مچاله شده اش را آروم گذاشت جلوی فروشنده و گفت: «برای روز پدر یک کمربند به من بده.» فروشنده پرسید: «چه شکلی یا چه جنسی باشه؟» پسرک گفت: «فرقی نمی کنه، فقط دردش کم باشه!»
-
اسامی ماه ها به هورامی
30 اردیبهشت 1392 08:44
فارسی سۆرانی ههورامی فروردین خاکهلێوه نهورۆز اردیبهشت گوڵان پاژهرهژ خرداد جۆزهردان چێڵکڕ تیر پووشپهڕ کۆپڕ مرداد گهلاوێژ گهلاوێژ شهریور خهرمانان ئاوهوهره مهر رهزبهر ترازیێ آبان خهزهڵوهر گهڵاخهزان آذر سهرماوهز کهڵهههرز دی بهفرانبار ئارگا بهمن رێبهندان رابڕان اسفند رهشهمه سیاوکام منبع: واران
-
حسابی دلم هوایش را کرده...
27 اردیبهشت 1392 12:37
میخواهم از کسی بنویسم که حسابی دلم هوایش را کرده، از کسی که زندگی بدون او یعنی تباهی و پوچی... از کسی که فراموشیش کار هر روزمان شده، کسی که با تمام نشانه های زیبای وجودیش خیلی غریبانه در دل ها نشسته است. آنقدر غریب که انسان ها خود را قادر به انجام هر کاری میدانند بی آنکه ذره ای به این فکر کنند، دست و عقل و تمام اعضای...
-
خداحافظ کیا شاه! روزی که چشم فوتبال خیس شد
16 اردیبهشت 1392 08:54
پرسپولیس نیوز : گاهی قلم شرمگین بیجانی نفرینیاش است. گاهی احتیاج دارد فریاد بکشد، اما زورش نمیرسد، گاهی دوست دارد بیریا گریه کند، اما دلش را ندارد. روزی که عزیزی را از تو دور میکنند، روزی که رفیق دیرآشنایی دلشکسته کوله بارش را جمع میکند و با لبخند سردش به راه میزند، روزی که میدانی این دست تکان دادنها الماسی...
-
روز معلم مبارک...
12 اردیبهشت 1392 07:52
-
ای کاش من همیشه کودک می ماندم...
11 اردیبهشت 1392 10:05
اگر من بزرگ نمی شدم ، پدر بزرگ هنوز زنده بود اگر من بزرگ نمی شدم ، کودک کودکی ام هنوز در حیاط بازی می کرد اگر من بزرگ نمی شدم ، موهای پدر و مادرم سفید نمی شد اگر من بزرگ نمی شدم ، مادر بزرگ در ایوان خانه باز می خندید اگر من بزرگ نمی شدم ، هنوز می توانستم عمیق ترین خواب دنیا را ببینم اگر من بزرگ نمی شدم ، تنهایی معنایش...
-
ای همه هستی من ... مادر ...
10 اردیبهشت 1392 13:52
-
زیباترین قسم سهراب سپهری...
3 اردیبهشت 1392 11:31
-
گفتگو با خدا...
27 فروردین 1392 12:57
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم. خدا گفت: پس میخواهی با من گفتگو کنی؟ گفتم: اگر وقت داشته باشید. خدا لبخند زد و گفت: وقت من ابدی است. چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی؟ پرسیدم: چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟ خدا پاسخ داد... این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند . عجله دارند...
-
دلم هوای دیروز را کرده...
24 فروردین 1392 11:41
راستی خدا دلم هوای دیروز را کرده هوای روزهای کودکی را دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر...
-
مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟
20 فروردین 1392 14:12
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم : اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: من رفتنی ام! گفتم: یعنی چی؟ گفت: دارم میمیرم… گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. گفتم: خدا بزرگه،...
-
شور و حال کودکی برنگردد دریغا...
20 فروردین 1392 13:43
یادم آمد شوق روزگار کودکی مستی بهار کودکی یادم آمد آن همه صفای دل که بود خفته در کنار کودکی رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت آسمان جلال دیگر. پیش من داشت. شور و حال کودکی برنگردد دریغا قیل و قال کودکی بر نگردد دریغا!! به چشم من همه رنگی فریبا بود دل دور از حسد من شکیبا بود نه مرا سوز سینه بود نه دلم جای کینه بود شور و حال...
-
[ بدون عنوان ]
19 فروردین 1392 13:27
ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﺗﺎﺭﯾﺦ "ﺗﺒﻠﻮﺭﺕ " ﻣﻬﻤﻪ! ﺍﻫﻞ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، "ﺍﻫﻞ ﻭ ﺑﺠﺎ " ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﻬﻤﻪ ! ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، "ﻣﻨﻄﻖ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ " ﻣﻬﻤﻪ
-
پسر بودن...
11 فروردین 1392 09:00
گوش کن میخوام برات پسر بودن را تعریف کنم! . . . . پسر بودن یعنی نافتو که بریدن روش 2 سال حبس هم بریدن پسر بودن یعنی فقط تا اخر دبستان بابا مامان پشت سرتن بعدش جامعه بزرگت میکنه پسر بودن یعنی فقط یه سال وقت داری که کنکور قبول نشی پسر بودن یعنی بعد 18 دیگه یا سربازی یا سربار پسر بودن یعنی استرس سربازی و حسرت درس خوندنه...
-
آیا زندگی را زندگی کرده ای؟
5 بهمن 1391 21:01
سر آخر خداوند از من و تو خواهد پرسید: "آیا زندگی را زندگی کرده ای؟" عزیز من مرگ نیز پاره ای ا ز این زندگی با شکوه است. حتی مرگ را نیز باید جشن گرفت. مرگ، قله زندگی ست. اگر زندگی را به تمامی زیسته باشی، آنگاه ، زیستن تو، رستن تو و مرگ تو نیز ، پرواز توست.
-
زندگی عین خود ماست...
5 بهمن 1391 20:58
زندگی عین خود ماست. از زندگی، به کجا می توان گریخت!؟ تمنای گریز از زندگی تمنای خود کشی ست. گریز از زندگی ، تلاشی ست از سر زبونی. گریز از زندگی، گریز از خداست. به کجا می توان گریخت که خدا نباشد؟ هم کیش من، کیش و دین همگی ما، ستایش ، عشق ، خنده و زندگی ست. بنابر این همه چیز را باید جشن گرفت. همه چیز را باید زندگی کرد....
-
زندگی، هدیه ای از طرف خداوند...
5 بهمن 1391 20:54
زندگی ، کاروانسرایی ست که شب هنگام در آن اتراق می کنیم و سپیده دمان از آن کوچ می کنیم. فقط چیزهایی اهمیت دارند که، وقت کوچ ما از خانه بدن، با ما همراه باشند دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم. دنیا چیزی ست که باید آنرا برداریم و با خود همراه کنیم. ترک دنیا راهی نیست که به بلوغ معنوی و آگاهی کیهانی بینجامد. سالکان حقیقی...
-
زندگی، چالشی بزرگ...
5 بهمن 1391 20:50
زندگی فرصتی ست کوتاه و تکرار ناپذیر، زندگی امکانی ست محدود با امکان محدود زندگی، باید نامحدود را جست باید از فرصت کوتاه زندگی برای یافتن جاودانگی بهره برد بنابراین، زندگی ، چالشی ست بزرگ، مخاطره ای عظیم فرصت یکه و یکباره زندگی را نباید صرف چیزهای کم بها کرد. چیز های کم بها ، چیز هایی اند که مرگ آنها را از ما میگیرد....
-
نصیحت خوک...
27 شهریور 1391 22:04
در هجوم تشنگی،در سوز خورشید تموز پای در زنجیر خاک تفته می نالد گون: ((روزها را می کنم پیمانه با آمد شدن)) غوک نیزاران لاش و لوش گوید در جواب: ((خیز و چند این تشنگی؟خود را رها کن همچو من،پیش نه گامی وجامی نوش و کوته کن سخن)) بوته ی خشک گون در پاسخش گوید:((خمــــش! پای در زنجیر خوشتر تا که دست اندر لجن!)) ((فریدون...
-
شجاعت چیست؟
27 شهریور 1391 22:02
در یکی از مدارس شهر تهران روزی دبیر ادبیات موضوع امتحان انشایش این بود: شجاعت چیست؟ یکی از دانش آموزان کلاس برگه امتحانی خود رو سفید تحویل دبیر داده بود و فقط در زیر برگه چنین نوشته بود: ((شجاعت یعنی همین!)) در جلسه ی شورای دبیران آموزشگاه، همه ی دبیران با اکثریت آراء نمره ی این دانش آموز را بیست اعلام نمودند، و اما...
-
بهترین باش...
26 اردیبهشت 1390 08:48
800x600 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی،بوته ای در دامنه ای باش، ولی بهترین بوتهای باش که در کناره راه میروید. اگر نمیتوانی بوتهای باشی،علف کوچکی باش و چشمانداز کنار شاه راهی را شادمانهتر کن. اگر نمیتوانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک...
-
افسانه زندگی...
20 اردیبهشت 1390 16:15
800x600 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 مادرم برایم افسانه می گفت... پر از شیدایی زمانه؛ لبریز از افسونگری جانانه و من غافل از گذر عمر؛ در کنار جویبار زمانه؛ تنها سراپا گوش بودم. روزگار همچنان می نوشت و من شدم افسانه... من در خیال خود آن رود خروشان بودم و جوانیم سنگهای صیغلی خفته...
-
ای معلم...
12 اردیبهشت 1390 09:39
ای معلم! مرا از تعلیم خود به جاودانگی می رسانی جاودانه باش تقدیم به پدرم. بهترین معلم زندگیم
-
بهیانیهو جهمێو جه قهڵهم بهدهسا و لاینگیراو هۆرامانی
12 اردیبهشت 1390 09:18
بهیانیهو جهمێو جه قهڵهم بهدهسا و لاینگیراو هۆرامانی جهبارهو رێکوزیاو پارێزهراو زوانی هۆرامی هۆردهستا، ڕۆشنویرا، ئینسانه فهرههنگ دۆسهکا مهردموو مهحالوو هۆرامانی به سهربهرزی و شادیهوه هاگادارێ بیهیمێوه که بڕێو جه هامویرهکاما پهی ئاودارای ڕێخهکاو زوانی هۆرامی و لابهردهی وهرپهنگهکا،...
-
دهرمانوو زۆکامی...
12 اردیبهشت 1390 08:56
شنهفتم دوور با لهیل زۆکــــامشهن دۆشـــوار باڵای نهونهمــــــــامشهن گیانم بۆ فێــــداش ئینهن عــهلاجش چوونکه به هوونم تهژنهن مـهزاجش ههنارهکی دڵ پهڕ جــه دانهی ئێش پیشیای کوورهی نار عـــهشق وێش به مهودای مۆژگان سووراخش کهرۆ وه گهرمی نیشان دهمــــاخش دهرۆ *** مهولهوی
-
چرا نمی دوی؟
4 اردیبهشت 1390 17:50
ناگهان در میان دشتی، باران گرفت. مردم به دنبال سرپناه میدویدند، به جز مردی که همان طور آرام به راهخود ادامه میداد . کسی پرسید: چرا نمیدوی؟ مرد پاسخ داد: چون جلو ی من هم باران میبارد !