در هجوم تشنگی،در سوز خورشید تموز
پای در زنجیر خاک تفته می نالد گون:
((روزها را می کنم پیمانه با آمد شدن))
غوک نیزاران لاش و لوش گوید در جواب:
((خیز و چند این تشنگی؟خود را رها کن همچو من،پیش نه گامی وجامی نوش و کوته کن سخن))
بوته ی خشک گون در پاسخش گوید:((خمــــش!
پای در زنجیر خوشتر تا که دست اندر لجن!))
((فریدون مشیری))
با تشکر از س.ع به خاطر ارسال این مطلب
شرمنده میکند فرزند را
دعای خیر مادر
در کنج خانه سالمندان
درود بر شما با کالیکلماتور های جدیدم به روز هستم منتظر حضور و نظرتان هستم
خوشا «ذیالحجه» روز عید قربان / شروع داستان عشق و ایمان
خواهی که تو را کعبه کند استقبال / مایی و منی را به منا قربان کن
سلام وتشکر از وبلاگ خوبتون ممنون میشم که مرا لینک کنید
دهست وهش بۆ پهی عهکسه وهشهکات .ئهرتاوی سهردابه ویبلاگهکیما کهره؛ دووباره سپاس
درود بر شما[گل]
سلام یعقوب جان خوشحال شدم بازهم شروع به نوشتن کردی امیدوارم وبلاگت مثل همیشه پراز متن های ارزنده و مفید باشد