معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا …
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت: بله خانوم؟
معلم که خیلی عصبانی بود، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: «چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟! فردا مادرت رومیاری مدرسه می خوام درمورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!»
دخترک چونه لرزونش رو جمع کرد … بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
«خانوم … مادرم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد … اون وقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه … اون وقت … اون وقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم … اون وقت قول میدم مشقامو تمیز بنویسم…».
سڵاو بۆ ههورامان کاکه لینکتم کرد سپاس بۆ سهردانهکهت
بهڵام ناوی وێبلاگهکهم بنووسه SMSکوردی
ببوره برا
کاکه دهسێت نهناڵا پهی ئهوهڕازنای پهلیانهکێت
برا دڵمان پهڕ بی
دهسۆ وهش بۆ
سلام کاکه گبان
ده س وه شی سه رداکه یت مه که رونه
به راسی ویبلاگیوه رازاوه و جوانت هه ن
حه ساوی سه یرانیوه باشمان دلینه مه رد
ئه لهامه ننه نان سه ربه رز بی
به شانازییوه فره لینکم که ردی
وهش بی کاکه شۆعهیب گیان
این یکی هم عالی بود ممنون من نشنید بودمش شاید داستان همه ما این جوره به اون وقت ها و شاید ها و نباید ها ختم می شه اگه من ... آروم باشم زندگی هم ارومه
ممنون از نظرتون
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم ممنون از اینکه گاهی باعث میشین وجدانم بیدار بشه !